مرد میانسال با چهره ای شکسته و دست های پینه بسته وارد شد هر روز بعد از تمیز کردن سالن رو به حرم امام رضا (ع) می ایستاد و سلام عرض می کرد قدیمی ها به این حرکت او عادت کرده بودند به مادر پیرش قول داده بود وقتی برگشت با هم به پابوس آقا بروند روی صندلی نشست دست در جیبش کرد برگه ی تا شده را بیرون کشید و باز کرد هنوز ۲ سال مانده بود نگاهی به ساعت بالای سر وکیل بند انداخت ساعت ۱۲ رانشان می داد به سمت نمازخانه حرکت کرد صدای اذان از بلندگوی ندامتگاه طنین انداز شد ....